سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با دیدن این تصاویر کمی به خود می آییم و برای چند لحظه ای تمام نداشته هایمان را فراموش می کنیم.

ما همیشه به دیگران غبطه می خوریم و تمام داشته های خود را نادیده می گیریم،مگر اینکه گاهگاهی کسی را ببینیم که از موهبتی محروم است آنموقع شاید کمی خدا را به خاطر داشته هایمان شکر کنیم.

ما فراموش می کنیم که نباید به حال کسی غبطه بخوریم،از یاد می بریم که باید از همان چیزی که هستیم و داریم نهایت استفاده را بکنیم و شاد باشیم و خدا را شکر کنیم.

این مقدمه ای بود برای تصاویری که در زیر آورده ام،تصاویری که انسان را تکان می دهد و باعث می شود اگرچه برای چند لحظه به خود بیاییم.من با دیدن این تصاویر واقعا ناراحت شدم و احساس کردم انسانهای سالم چه دلایل محکمی برای شادی و خوشبختی دارند اما از آن بی خبرند!

احمد و فاطمه هر دو معلول هستند، احمد از هر دو دست و فاطمه از هر دو پا معلول است. احمد و فاطمه حالا یک سال است که با هم ازدواج کرده اند و با تمام محدودیتها یکدیگر را پذیرفته اند.احمد پای هرگز نداشته فاطمه را جبران می کند و فاطمه دست هرگز نداشته احمد را.
این دو چه زیبا معنی زندگی را درک کرده اند و با هم شاد و خوشبخت اند.

Persianv.com At site
احمد در حال انجام کار هنری به وسیله پایش
Persianv.com At site

فاطمه در حال شستن ظروف در آشپزخانه منزل

Persianv.com At site

احمد در حال شانه کردن موهایش بوسیله پا

Persianv.com At site

فاطمه در بستن موهای احمد به او کمک می‌کند

Persianv.com At site

احمد در حال اتو کردن لباس‌هایش

Persianv.com At site

احمد و فاطمه در حال تماشای تلویزیون و صرف صبحانه

Persianv.com At site

احمد در حال شستن پاهایش

Persianv.com At site

احمد در حال مسواک زدن

Persianv.com At site

فاطمه در حال زدن ادکلن به لباس‌های احمد پیش از خروج از خانه

Persianv.com At site

فاطمه و احمد در راه کارگاه موسیقی دربخش کارگاه‌های توانبخشی آسایشگاه

Persianv.com At site

احمد و دوستش مرتضی در حال تمرین قطعه‌ای موسیقی

Persianv.com At site

احمد و فاطمه در کارهای خانه به یکدیگر کمک می‌کنند

Persianv.com At site

احمد و فاطمه در حال صرف ناهار

Persianv.com At site

احمد و فاطمه در حال گپ زدن و مرور عکس‌های عروسیشان

Persianv.com At site

احمد جوان پر شور و دوست داشتنی، هر از گاهی، در سکوتی دوست داشتنی با خدایش خلوت می‌کند

Persianv.com At site

فاطمه در آرامشی دوست داشتنی به ترانه‌ای که احمد برای او می‌خواند، گوش می‌دهد


نظر() مطالب آموزنده ،

  

مرد ?? ساله زن ?? ساله خود را با تبر کشت!

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.

شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود.

مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند …


آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود !

اما همین که وارد خانه شد
تبرش را پیدا کرد !!!

زنش آن را جابه جا کرده بود…

مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت :

و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند...!


اولین دیدگاه را شما بگذارید مطالب آموزنده ،

  

«ملانصرالدین» از 30 تیر به تالار مولوی می‌رود

چه انتظار از من داری ؟
  
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود
به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او  را هم نخواستم ، چون زیبا نبود
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم
دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من !!!!!!!میگشتم
هیچ کس کامل نیست   ...


اولین دیدگاه را شما بگذارید مطالب آموزنده ،

  


در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخ?ی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی ت?اوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرارداد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد .


اولین دیدگاه را شما بگذارید مطالب آموزنده ،

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ